داستان آموزنده جدید, داستان بسیار زیبا, داستان جالب, داستان جدید

داستان آموزنده جدید,داستان بسیار زیبا,داستان جالب,داستان جدید

داستان آموزنده جدید, داستان بسیار زیبا, داستان جالب, داستان جدید

داستان آموزنده جدید,داستان بسیار زیبا,داستان جالب,داستان جدید

داستان ضرب المثل قوز بالا قوز

داستان ضرب المثل قوز بالا قوز

داستان ضرب المثل قوز بالا قوز | داستان ضرب المثل

قوز بالا قوز

هنگامی که یک نفر گرفتار مصیبتی شده

و روی ندانم کاری مصیبت تازه ای هم برای خودش فراهم می کند این مثل را می گویند.

یک قوزی بود که خیلی غصه می خورد که چرا قوز دارد؟

یک شب مهتابی از خواب بیدار شد خیال کرد سحر شده، بلند شد رفت حمام.

از سر تون حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد.

اعتنا نکرد و رفت تو. سر بینه که داشت لخت می شد حمامی را خوب نگاه نکرد و ملتفت نشد که سر بینه نشسته.

وارد گرم خانه که شد دید جماعتی بزن و بکوب دارند

و مثل اینکه عروسی داشته باشند می زنند و می رقصند.

او هم بنا کرد به آواز خواندن و رقصیدن و خوشحالی کردن.

درضمن اینکه می رقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید که آنها از ما بهتران هستند.

اگر چه خیلی ترسید اما خودش را به خدا سپرد و به روی آنها هم نیاورد.

از ما بهتران هم که داشتند می زدند و می رقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست

ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند.

فردا رفیقش که او هم قوزی بود از او پرسید : «تو چکار کردی که قوزت صاف شد؟»  ادامه مطلب ...

هر که چاهی بکنه بهر کسی اول خودش دوم کسی

داستان ضرب المثل هر که چاهی بکنه بهر کسی اول خودش دوم کسی

هر که چاهی بکنه بهر کسی اول خودش دوم کسی | داستان ضرب المثل

چون کسی به دیگری بدی کند یا در مجلسی یک نفر از بدی هایی که با او شده صحبت کند مردم می گویند آنکه برای تو چاه می کند اول خودش در چاه می افتد.

در زمان پیامبر اسلام  شخصی که دشمن این خانواده بود هر وقت که می دید مسلمانان پیشرفت می کنند

و کفار به پیامبر اسلام ایمان می آورند خیلی رنج می کشید.

عاقبت نقشه کشید که پیامبر اسلام را به خانه اش دعوت کند و به آن محمد بن عبدالله آسیب برساند.

به این منظور چاهی در خانه اش کند و آن را پر از خنجر و نیزه کرد آن وقت رفت نزد محمد بن عبدالله  و گفت :

«یا رسول الله اگر ممکن میشه یک شب به خانه من تشریف فرما بشید» حضرت قبول کرد، فرمود : «برو تدارک ببین ما زیاد هستیم.»

شب میهمانی که شد محمد بن عبدالله  با علی بن ابی طالب و یاران دیگرش رفتند خانه آن شخص.

آن شخص که روی چاه بالش و تشک انداخته بود بسیار تعارف کرد که محمد بن عبدالله  روی آن بنشیند.

پیامبر اسلام بسم الله گفت و نشست.

آن شخص دید حضرت در چاه فرو نرفت خیلی ناراحت شد و تعجب کرد.

بعد گفت حالا که حضرت در چاه فرو نرفت در خانه زهری دارم آن را در غذا می ریزم که پیامبر اسلام و یارانش با هم بمیرند.

زهر را در غذا ریخت آورد جلو میهمانان،  ادامه مطلب ...