ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
داستان عاشق ساده دل
جوانی
ساده ناگهان مجذوب دخترکی شد، او نتوانست نگاهش را از وی بردارد، لحظاتی
به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل وی افتاد. او که برای خواندن
نماز به مسجد رفته بود، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت.
پس
از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. جوان خود را معرفی کرد و ماجرا را
گفت او از دخترک صاحب خانه خواستگاری کرد. صاحب خانه هم موافقت خود را
اعلام کرد و گفت: با توجه به جایگاه و شهرت شما، بنده هم موافق ازدواج شما
هستم اما مشکلی وجود دارد و آن هم این است که ما کافرهستیم.
جوان که
فریب شیطان را خورده و کاملا عاشق شده بود فورا گفت: مشکلی نیست، بنده هم
کافر میشوم. بلافاصله هم خروج خود از اسلام را اعلام کرد و کافرشد.
سپس
پدر دخترک گفت: البته قبل از ازدواج باید با دخترم هم دیدار کنی تا شاید
او هم شرطی برای ازدواج داشته باشد. جوان موافقت کرد و پیش دخترک رفت.
دخترک کافر از جوان خواست که برای اثبات عشقاش به او، جرعه ای شراب بنوشد.
جوان که فریب خورده بود فورا پذیرفت و جرعه ای که برایش آورده بودند را
خورد.
دخترک به شرط خوردن شراب بسنده نکرد و گفت: آخرین شرط من این
است که قرآن را جلوی من پاره کنی. جوان که خود را در یک قدمی ازدواج با
دخترک میدید، شرط آخر او را هم پذیرفت و بعد از اینکه یک جلد قرآن کریم
برایش آوردند، قرآن را مقابل دخترک و پدرش پاره پاره کرد.
ناگهان
دخترک، عصبانی شد و با فریاد خطاب به جوان گفت: از خانه ما بیرون برو. تو
که بخاطر یک دختر به عبادت و دینداری چندین سالهات پشت پا زدی، چه تضمینی
وجود دارد که مدتی بعد بخاطر یک دختر دیگر به من که تازه وارد زندگی تو
شدهام، پشت پا نزنی؟!
جوان که ناکام مانده بود، با شرمندگی از خانه دخترک کافرخارج شده و سپس برای همیشه شهر را ترک کرد.
خییییییییییییلی جالب بود